loading...

زخم کهنه

همون همیشگی... برای فراموشی درد زخم های بدنم می نویسم...

بازدید : 2
چهارشنبه 9 بهمن 1403 زمان : 14:44
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

خب بالاخره ساعت ۲۰:۳۰ رسیدم به لوکیشن مورد نظر و از الان به فکر این هستم که ساعت ۲۲ این عروسی تموم میشه و وسط این بر بیابون برای برگشت اسنپ گیرم میاد یا نه...

یکم از جو اینجابراتون بگم:

- تنها رو یک میز ۸ نفره نشستم و کلی میوه و شیرینی جلوم هست که احتمالا بعد از مراسم دور ریخته میشن...

- یک مشت کسخل با ریش و پشم دارن اون وسط قر میدن...

- تو این سالن به این بزرگی کلا ۵۰ نفر آدم هم نیست...

- صدای این خواننده رو مخه و از اون بدتر این باندی که روشنه انگار برای استادیوم آزادی طراحی شده نه برای اینجا...

- این ۵۰ نفر به همدیگه گیر میدن پاشو برقص ولی خدا رو شکر کسی با من کاری نداره...

- یک پسر بچه‌ی ۸ ۹ ساله گوشی گرفته دستش از این کسخل‌های وسط فیلم میگیره و وقتی شاباش میریزن میپره جمع میکنه...

- یاد دور همی‌هایی افتادم که تو خونه خودم میگرفتم... اونجا بیشتر خوش میگذشت... همین الان این خواننده پرسید خوش میگذره؟ باید بگم به من که خیلی داره خوش میگذره...

- دو تا پیر مرد هم نوبتی با یک بسته اسکناس میرن وسط و پول میریزن‌...

- مغزم از این همه سر و صدا ترکیده...

پی‌نوشت: من از داماد دامادترم :/ یک عروس بدید با خودم ببرم :)) قول میدم زیاد اذیتش نکنم :))

برچسب ها جو اینجا,

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 44
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 135
  • بازدید کننده امروز : 126
  • باردید دیروز : 17
  • بازدید کننده دیروز : 17
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 167
  • بازدید ماه : 154
  • بازدید سال : 169
  • بازدید کلی : 169
  • کدهای اختصاصی