دیشب به پیشنهاد یکی از دوستام رفتیم زیر میدون آزادی... کلی آتیش بازی بود... چون دقیقا بالا سرمون بود صحنهی جذابی بود... به نظرم هیجان انگیز بود... ۲۲ بهمن سال دیگه برید و تجربه کنید... دقیقا راس ساعت ۹ شروع میشه... هر سال...
بعدش همراه ۴ تا از دوستای دیگمون رفتیم جایی آش و حلیم خوردیم... همه مهمون من بودن... معتقد هستم اگر سبب سیر شدن دیگران بشید خدا بهتون برکت میده... یک دختر خانومی بینمون بود که میگفت من علاوه بر حلیم؛ کشک بادمجون هم میخورم... منم برای خودم کشک بادمجون سفارش دادم که بیاد با هم همکاسه بشیم و چند لقمه با من بخوره :)
وقتی کشک بادمجون رو گذاشتم کنارم و گفتم بیا با هم بخوریم چشماش برق زد :) فکر کنم اولین دونها رو پاشیدم... شبیه دخترای اروپای شرقی هست با این تفاوت که یکم زبون درازه :) البته من آریایی پسندم و اروپایی پسند نیستم ولی خب این چهرهها چون کمیاب هستن گویا یکم بیش از اندازه تو جامعه محبوبیت دارن :)
بعدش دور هم رفتیم خونهی دوستم... متاسفانه همشون قلیونی بودن و ما رو خفه کردن با دود فراوون... آخه ۵ نفر آدم و ۳ تا قلیون :/
تا بخوابیم ۵:۳۰ صبح شد... اون دختره کشک بادمجونیه گفت من این موقع نمیتونم برم خونه و موند... صبح رفتیم نون تازه گرفتیم و چون گفته بود املت دوست دارم ایستادم براش املت زدم :) یعنی ما پسرا برای مخ زنی هر کاری که بگید میکنیم :)
+ شوخی میکنم... نقشهای براش ندارم... خیلی دختر خوبیه... حیفه گیر من بیفته و نابود بشه :) چند وقتی هست که دیگه اون آدم سابق نیستم :) کمیآدم شدم :) دیگه وجدان سرم میشه :)