ما یک زمانی برای خودمون کسی بودیم... یال و کوپالی داشتیم... برای خودمون اون بالا مینشستیم و زیر پامون کلی آدم مشغول خ*ا*ی*مالی بودن و ما هم خدا رو بنده نبودیم...
تا اینکه یک روز سقوط کردم
سقوط به معنای واقعی
نردبان این جهان، ما و منیست
عاقبت این نردبان افتادنی است
لاجرم آنکس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست
و این شد که استخونهام شکست و بدجوری هم شکست...
الان شدیم یک آدم بی یال و کوپالی که هر ننه قمری به ریشش میخنده... ولی خب بعد از هر سربالاییای حتما یک سر پایینیه... و باید به این ننه قمرها بگم که کوه به کوه نمیرسه ولی آدم به آدم میرسه...
+ پس آدم را بیرون کرد و به طرف شرقی باغ عدن کروبیان را مسکن داد و شمشیر آتشباری را که به هر سو گردش میکرد تا طریق درخت حیات را محافظت کند ( ت ۲۴-۴)